مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
افتخار دین و آئین را اگر میشد سرود شعر اول از خدیجه لب به گفتن میگشود ای که بر شأن بلندت کـوهها زانو زدند وی که بر خاک قدم هایت فلک دارد سجود تو که هستی که شدی همراه ختم الانبیا در نزول وحی یا در جاده قوس صعود حق تعالی گر که احمد را ستایش کرده است تو که هستی که مقامت را محمد میستود از مقامات تو بس که مادر زهـرا شدی غیر تو بـانـو کسی شایـسته کـوثـر نبود اولین فردی که هرچه داشته بخشیده است جود تو شد مـبـدا تاریخی هجـری جـود هر شب از چادر نمازت رنگ و بوی نور داشت هر سحر با دیدن تو بخت خود را میگشود آبرو جـبریل از آب وضویت میگرفت در پی این بحر میشد هر چه اقیانوس رود با چنین شأن و مقامی در زمان احتضار غیر زهرای سه ساله کس به بالینت نبود بیکفن بودی عبای همسرت را خواستی آهِ پـیغـمبر ز دل برخاست تا رب ودود ناگهان از سوی حق بر دستهای جبرئیل پـنج پـیـراهن برای پـنـج تن آمـد فـرود پنجـمین پیـراهن این پنج تن شد قسمتت بر تو سهمش را حسین از عرش حق هدیه نمود فاطـمه که دید میماند حـسیـنش بیکفن بافت پیراهـن برای یوسفـش یاس کـبود بافت تا عـریان نماند بین صحـرای بـلا بافـتـش با اشک تار و بافـتـش با آهِ پود از حریر کهنه ای آن پیراهن را بافت تا وقت غارت در نیاید از تنش اما چه سود وقت غارت گشت یک لشگر به آن گودال ریخت یک نفر با خود زره را بُرد و یک نامرد خوُد بر سر پیـراهن کهـنه نزاعی در گرفت میکشیدند از تنش از هر طرف قوم جهود پاره پاره گشت و آمد از تنش آخر برون ماند عریان یوسف و آن جامه را گرگی ربود |